پرچنان

ساخت وبلاگ
انتظار نداشتم اکبر رادی این مقدار و با این جزییات ریز، فرهنگ ایرانی را شناخته باشد، چیزی چون یک جامعه‌شناس.وقتی این نمایش را دیدم دنبال کلیدی گشتم که قفل فهم آن را گشاید و یافتم: عدم امکان گفتگوهمه نمایش آن بود که اقشار گوناگون و مطرح در جامعه امکان گفتگو و فهمیدن هم را ندارند. علی رغم مجالس متعددی که دکتر مجلسی! جهت گفتگو بین دوستان و همسایه و آشنایانش برپا می‌کرد امکان گفتگو سازنده و فهمیدن یکدیگر صورت نمی‌پذیرفت. گفتگو بین خودش، خواهرش، همسرش نیز هم. اکبر خان بدرستی ارجاعات متعددی به حافظ داد.حتی قهرمان داستان نیز چون عنصری از جامعه بود خود اهل تزویر بود و مرا یاد این بیت حافظ انداخت:مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبچون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند.و حافظ سال‌ها قبل تر از رادی گفته بود :گفتگو آیین درویشی نبودور نه با تو ماجراها داشتیم.چه مقدار با آقای مجلسی همدلی و هم ذات پنداری کردم، بارها و تقریبا همه زندگی تلاش کردم آشنایان و دوستان و بستگان و... را در گفتگو بی اندازم و منتظر نتایج مثبت آن باشم اما... شاید یه این دلیل که چون حافظ و مفتی و محتسب و... اهل تزویرم هنوز. اهل تزویریم هنوز. پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 68 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 20:49

در اسنپ نشسته ام و اول تلاش میکنم بخوابم.معمولاً تنها زمانی که در روز فرصت دارم قیقوله ای کرده باشم همین زمان ظهر است که در استنپ نشسته ام.اما خوابم نمی‌برد دایم پنداره های( خاطرات) کودکی ام جلو چشمانم رژه میرود خاطرات بابا و پیکانی که اوایل دهه‌ی هفتاد تهیه کرد و به پراید که در دهه هشتاد تبدیل شد.طاقت نمی آورم و به راننده مشاهده ای که از طریق حس بویایی کرده بودم را بیان می‌کنم:« آقا ماشینت خیلی بوی نویی ( نو) میدهد»پاسخ میدهد ده روز است که ماشین را از کارخانه تحویل گرفته است.شنگول میشوم و تبریک گفته و امید میدهم: چرخش برایش بچرخد. نمیدانم چرا هر چیز نو، از جنس و اجناس و اشیا گرفته تا فصل نو تا روز نو تا حال نو حسی از خوشی و لبخند بر من میآورد و گمان دارم این یک رفتار عام انسانی و جهانی باشد، همه آدم ها با دیدن نوزاد( آدم نو) حتی بچه گربه ( حیوان نو) لبخند بر چهره می‌شوند.سپس احساس و خاطراتی که در پندارم از زمانی که سوار ماشینش شده ام را با او در میان میگذارم و توضیح میدهم عامل آنها بخاطر همین بوی نویی ماشینش است که مرا اینچنین به دور پرتاب کرده و همین گونه میشود که تا به مقصد گرم گفتگو می‌شویم گویی که دو گنجشک در انبوه شاخه های یک درخت از این شاخه سخن بدان شاخه بپرند و وراجی کنند.( خدایی تنها وراجی شیرین، انبوه صدای گنجشک های یک درخت سبز پر شاخه است). نتیجه گیری:عطرها را جدی بگیریم، با بیان مشاده خود امکان آشنا شدن با غریبه و سپس امکان گفتگو را بیابیم. اینگونه حس برادری در جامعه شاید نشر پیدا کند.جستار دوم:این روزها که در خط ویژه عبور میکنم یک موضوع آزار دهنده به دیگر موضوعات آزار دهنده اضافه شده است. اینکه گشت های موتوری پلیس که به تازگی جهت مقابله با پوشش اختیاری در خیابان پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 72 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 20:49

به آخرین صفحه کتاب که رسیدم با دست خط خود روبرو شدم: پایان خوانش کتاب را در تاریخ نود و هفت نوشته بودم و اکنون بعد از پنج سال دوباره این کتاب را خواندم:رساله ای کوچک پیرامون فضیلت های بزرگ آندره کنت اسپونویلدکتر مرتضی کلانتریان انتشارات آگهکتاب ۱۸ فصل دارد، ترجمه خوبی ندارد، گاهی سخت و قامض میشود اما ارزش دوبار خواندن را حتما دارد.در طول عمر خود بسیار شنیده ایم که فلانی فاضل است، بهمانی فرزانه است اما به واقع فاضل یا فرزانه چه ویژگی های را داراست؟جامعه مذهبی و فرهنگ دینی شدیدی که در چند سال گذشته در مملکت حاکم بود، تعریف از فاضل و فرزانه را به سمت و سوی ایده و آرمان خود میکشاند و هر چه فرد در ظاهر اهل تقوا و تعبد و عبادت بود را به عنوان فضیلت و فرزانگانی به جامعه نشان می‌داد حل کنه آن را نام زهد است. اما اکنون که آن فضا و شدت مذهبی در باور عمومی به گمانم کاسته شده است میتوان با درنگی بیشتر به این موضوع نگریسته و از این رو این کتاب مهمی برای اکنون ما، و برای عده‌ای از ما که دوست داریم صفت ها و خصیصه های مثبت و نه لزوما دینی و مذهبی داشته باشیم است. در ابتدای هر فصل خود نویسنده پرسش های مرد افکنی مطرح میکند که چه بسا تا انتهای فصل نیز نمی‌تواند پاسخ دقیقی بدان بدهد از این رو تلاش میکنم هر هجده فصل را گذرا نام برده و مختصر معرفی کنم. ۱. ادب!! و عجیب آنکه آن را دروازه فضیلت و نه خود فضیلت نام می‌برد، پیرامون این فصل میتوان حاشیه های بسیار داشت. مثلا آیا ادب حجاب داریم؟! ۲. وفاداری و بحث وفاداری و عشق و زناشویی را به چالش های سختی می‌کشاند. چه مقدار وفادار به مفاهیم و ایده ها و پیمان های خود هستیم؟۳. دور اندیشی که جز فضیلت های چهارگانه و ریشه آنهاست که در فصل های بعدی بیشتر بیان م پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 51 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 20:37

منزل ما در نزدیکی انبوهی از حسینه هاست و در ایام محرم دقیقا زیر پنجره خانه مان، حسینه ای با بلندگو تا قبل از دوازده شب بدین گونه فعال است: مردان در داخل حسینه مشغول سینه زنی و روضه هستند و زنان در بیرون حسینیه و حد فاصله موتورهای پارک شده ی مردان عزادار داخل حسینه و سطل زباله سر کوچه روی فرشی که یک سوم از کوچه را پوشانده نشسته اند. از این رو بلندگو بیرون حسینیه برای این زنان است تا بهره ای از نوحه و سینه زنی و روضه خوانی مردانه ببرند.این چند وقت یعنی بیش از ده روز است که عده ای جلوی روابط عمومی قوه قضاییه بست نشین هستند و مطالبه حجاب دارند و پلاکارد هایی را دور و بر خود نصب کرده اند که عوامل گرانی و فساد اقتصادی و رانت خواری را به حجاب گره زده اند و علت العل میدانند.هر شب که از پنجره به جمعیت زنان بیرون حسینیه که بدون وسایل سرمایشی و با کمترین بهره از آسایش، بیرون نشسته اند و شنونده اندرونی ها هستند ( چه جالب و عجیب که اندرونی و عزادارن مردند برخلاف معماری هزار ساله ایرانی و اندرونی بیرونی که داشت) و به بست نشینانی که هر روز با دوچرخه از روبروی آنها رد میشوم می اندیشم اینکه این زنان می‌توانستند همچون مردان در داخل حسینه باشند و نه مابین موتورهای پارک شده و سطل زباله سر کوچه که به واسطه تابستان محتمل است سطلی بویانک باشد.اگر حسینیه هیئت امنای رندی نداشت و نزدیک به یک پنجم فضای حسینه را جدا نکرده و به کسب و کارها اجاره نمی‌دادند احتمالا زنان نیز می‌توانستند شأن عزاداری خود در این حسینه را بیابند.در ماجرا مطالبه حجاب نیز به گمانم چنین فضایی حاکم است و بی حجابی که در پلاکارد ها علت العل معرفی کرده اند غایی مطلب نیست.به واسطه عملکرد حاکمیت، بخصوص در این یکسال اخیر، باورهای زیادی پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:04

پرچنان:دوستی از خوانندگان پرچنان پیرامون لواشک ها این کامنت را گذاشته بود که دو سال است که لواشک درست کرده و در یخچال قرار داده اما کسی را میل بدان نیست.اگر در عکس آخرین دقیق شویم خواهیم دید که چند بسته نایلونی نیز کنار لواشک های لوله شده قرار دارد. اینها لواشک های پایلاماخ است. پایلاماخ واژه ای ترکی به معنی دَهشی که قرار است بین دیگران پخش شود، معنا می دهد.به همین موضوع می اندیشیدم که پرتاب شدم سی سال پیش، با بابا صبح زود عید قربان می‌زدیم به بیابانهای بالای آریاشهر!! که به گمانم آن زمان میدان نور نامگذاری شده بود و در آفتاب و بیابان گوسفندی تهیه کرده تا ذبح کند. بعد از ذبح و خُرد کردن لاشه شروع به بسته بندی جهت پایلاماخ به اقوام و خویشان و بستگان و همسایه ها و چاسُب لر( نمیدانم فقرا را چرا در زبان ترکی چاسب می نامند) می‌کردیم. معمولاً رفتگران آن طبقه آخرین بودند که انتهای شب بعد از دید و بازدید از پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها هنگام برگشت به خانه از آن نصیب می‌بردند. باری با خودم می اندیشیدم اگر همین فضا را می‌خواست یک گیاهخوار رسم کند و آن را جدی بگیرد، احتمالأ فصل تابستان و لواشک در این فضا قرار می‌گرفت و پایلاماخ و دَهِش میکردند حجاج گیاه خوار و رسمی نوین باب میشد. شاید روزگاری در تاریخ قواعد اخلاقی و رسوم گیاهخواری رسم مسلط شد و این پندار رنگ واقعیت به خود گرفت. تاریخ نشان داده زیر و زبر بسیار دارد. https://t.me/parrchenanفیلم آبی گرم ترین رنگ است. فیلم عاشقانه ایست که جایزه کن ۲۰۱۳ را از آن خود کرده است.این فیلم به گمانم عشق اروسی را توانسته است نشان دهد و البته دیدن آن را به هر کس پیشنهاد نمیکنم چرا که کادرهای اروتیک و عریانی دارد.اگر با موضوع داستان که عشق بین دو همجنس ا پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:04

چند روز گرمای تهران و بی برقی ایران و در نتیجه تعطیلات ناگهان، به پست ما که برنامه ریزی شهر سرعین و قله سبلان کرده بودیم، خورد و قله ای بسیار شلوغ را صعود کردیم. قله و مسیر بقدری شلوغ بود که گویی بی آرتی در بین راه خراب شده باشد و مسافرانش در نتیجه خالی و یا در مترو انتهای خط گشوده شده باشد و حجم زیادی مسافر خالی کرده باشد. اما هوا سرعین عالی و در گرمای این روزهای ایران ما کاپشن پوش بودیم. سرعین برای تُرک های آن منطقه شبیه کعبه است، یادم می‌آید کودک که بودم و آجانم ( پدربزرگم) مشتاق بدان و از همان کودکی به این شهر می رفتیم. آن ده نسبتا بزرگ آن زمان کجا و این شهر نسبتاً کوچک اکنون کجا؟ احتمال میدهم این دوست داشتن این شهر به واسطه گرمای آبگرم ناشی از حرارت ماگمای زمین یک اثر ژنی بر مردمان آن خطه گذاشته باشد و به این دلیل هنوز این شهر را بسیار دوست دارند. سرعین شهر خوردن و خوراک و یله شدن در آبگرم است و اگر قله سبلان و صعود بدان در برنامه نباشد احتمالاً با اضافه وزن به شهر خود بازگردی. باری نزدیک قله شده و سنگ مهراب را پشت سر گذارده بودیم، اولین بار است که با سرو‌چمان به این ارتفاع آمده ایم و حس و حال خوبی دارم.به گمانم قله سبلان به واسطه دریاچه آبی و درخشانش، زیباترین قله ایران باشد. زیر لب بابت شلوغی مسیر و قله که انتظار آن را از این جبهه صعود اصلأ نداشتم، میکردم که با این صحنه مواجه شدم: زنی نسبتا چهار شانه با موهای به رنگ طلایی شده بر روی تخته سنگهای مشرف بر دریاچه ایستاده بود و آواز ایران سالار عقیلی را میخواند در حالیکه جمعیتی مخاطبش نبود اما با ادا کردن هر کلمه دستها و بدنش را به نشانه این سرزمین و این خاک تکان می‌داد و کلمه های مرتبط با سرزمین را اشاره میکرد. صدایی شش دا پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:04

پرچنان:در خبرها آمده بود گرم ترین روز سال است و خرید زیادی را در بازار انجام داده بودم و منتظر وانت، که با یک وانت مزدای خسته توافق کردم. بارها را سوار کردیم و راه افتادیم. راننده تاکید داشت مسیر را به او بگویم، پس از دقایقی گفت سواد ندارد و نمی‌تواند چیزی بخواند و پرسشی سخن را ادامه داد که، میدانی چرا؟ چون بی پدر و مادر بزرگ شدم. گرمای آفتاب که به مغز سرم خورده بود رخت بر بسته بود و از سنگینی کالاها که سبک شده بودم سخنش را ادامه دادم که چرا؟ و گفت پدر و مادرش در حادثه ای کشته شدند و تا نوجوانی نزد خواهرش بزرگ شد. میخورد بیش از پنجاه داشته باشد. کمی خود افشایی نیز من کردم، گفتم: سالهای سال در بهزیستی و مربی کودکان بی سرپرست بودم و دیده ام خیلی از بچه ها که مشکلی چون شما داشتند اما هیچ یک از اقوام سرپرستی آنها را بر عهده نگرفتند.گفت شوهر خواهرم مرد خوبی بود، اما یک روز در بازی فوتبال پسر خواهرش که هم سن او بود به بچه محل ها گفته او بچه صغیر است و از آن زمان به بعد او تصمیم گرفته بود مستقل شود.« از صبح تا شب مثل سگ تا همین الان کار کرده ام» سخنی بود که از دل برآورد و بر زبان راندش.دقایقی گذشت و قرآنی که روی داشبورد ماشین گذاشته بود را در آورد و گفت به این قسمت می‌دهم چیزی که می‌گویم را به کسانم نمی‌گویی؟ مثلا شماره پلاکم را ذخیره کنی و بگردی دنبالشان.خنده ای زدم یعنی بابا آخه این چه حرفیه؟ گفت دهه شصت بود که از کار و کاسبی، انتهای شب به خانه باز می‌گشتم.در ضمن این نکته را بیان کنم که راوی و قصه گویی فوق العاده بود آقا کاظم ، راننده وانت.در بین زباله های نزدیک محل زندگی صندوقی دیدم، نظرم را جلب کرد، وقتی که نزدیک آن رفتم دیدم کودکی درون آن است. برداشتم و بردم خانه آقا کاظم چشمان پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:48

در پارک مشغول ورزش هستیم اما میبینم آنهایی که با مربی و بلندگو و‌درجا ورزش گروهی دارند لبخندی بر چهره نقطه ای از میدان مرکزی پارک را نظاره میکنند.معمولاً دوچرخه های مان را در نزدیکی آنها می‌بندیم و اکنون با آنها که گروه صورتی لقب داده این چون لباس های یک شکل صورتی می‌پوشند بیشتر آشنا شده ایم و اینگونه امنیت چرخ ها نیز بالاتر رفته است.ورزیدن های ما زودتر از آنها تمام می‌شود و میروم چرخ ها را از قفل آزاد کنم و میبینم مردی ریزه با ریشی پر و جو گندمی با یک کلاه بگ و شلوار لی و یک تیشرت قرمز کهنه در سکوی بالای میدان همزمان با موسیقی گروه مشغول رقص و حرکات ریتمیک است. نگهبان پارک که ما او را چون اصرار دارد که جدی و خشن به نظر برسد، آقای ناظم بین خود در پنداره بایگانی کرده ایم غصب آلوده نگاهش می‌کند و ورزشکاران لبخند زنان حرکات زیبای ریتمیک آن مرد را تماشا می‌کنند.دقایقی این فضا را مشاهده کردم. مرد رقصنده که احتمالا کارتون خواب بود و یا اینگونه به نظر می‌رسد به گمانم از هوش حرکتی بالایی برخورد بود با هر آهنگ و حتی کف زدن های ریتمیک ورزشکاران رقص متناسب با آن را به خود می‌گرفت و هنرنمایی می‌کرد. در واقع او از گمان من یک هنرمند ذاتی در این زمینه بود و دارای نبوغ از این جنس هنر. روزهای بعد خبری از او نشد و نمیدانم سرنوشت او را حراستی ها چگونه رغم زدند.وقتی که پیرامون آن روز می‌خواستیم با هم‌ورزی ها گفتگو کنیم تلاش می‌کردم آن را مرد رقصنده معرفی کنم که نشان از هنرمندی، باشد تا « آن کارتون خواب ِ» که نشان از طبقه فرودست و حقیرانه دیدنِ« دیگری » است و نگاهیست تحقیری هر چند ناخودآگاه باشد. باری این روزها که جای خالی او را در سکوی میدان پارک می‌بینم ، جبر جغرافیایی در پندارم دوباره برجسته پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:48

یکی از معدود قسمت های جوی ولیعصر است که در این گرما تهران و بی آبی جوی هنوز سبزِ سبز است و حسی از خوبی را نثار مشاهده گر خود میکند. جوی ولیعصر قبل ترها اینگونه نبود، درختان ستبر چنار همه خیابان را پوشانده بودند و همیشه آبی از کنار درختان جاری. این پنداره های ( خاطرات) دوران کودکی ام است.اما این روزها دیگر در آن آبی جاری نیست. چند سال است شهردارهای گوناگون تلاش میکنند چنارها را بدان باز گرداند اما گویی نمی‌شود. در بستر خشک جوی، قسمت‌هایی سنگ فرش شده ، قسمت هایی خاکی_ رس که پای چنارهای کاشته شده معمولا هست و بیشتر خاکی خشک است. اما این قسمت جوی سبز است چون دامنه کوهستان ، چون پای کارِ قله ای.حتی موشی که در آن میدود را علی رغم حس نه خوبی که از دیدن موش های شهری میگیرم را دوست دارم.این روزها به خانه که میرسم گاهی از خشمی که بواسطه تغییر جو این خیابان و امنیتی شدن بدست آورده است بهنگام پارک و قفل کردن چنبر ( دوچرخه ام) حس میکنم که فک و دهانم درد میکند، آن قدر که در طی رکابیدن دندان بر هم فشار داده ام. امااما اما این نیز بگذرد. هم‌چنان که آن نیز گذشتhttps://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:48